همه گرفتارند

در دنیای تو ساعت چند است؟

همه گرفتارند

در دنیای تو ساعت چند است؟

یک روز از دست هایت کتاب مینویسم...
یک روز مینویسم دستانت،تابستان و زمستان بودند
مینویسم دستانت،خنکای باران بودند اواخر تابستان
دستانت،بلور های برف بودند وسط زمستان
انگشت هایت،قندیل های بلور آجین بودند در غار خونی قلبم
مینویسم انگشت هایت،ریشه بودند در درخت گلوی من
و پوست دستانت را مینویسم...سپیدی برف بر گردنه ی کوهی که یک دخترک روستایی،از پنجره ی خانه چوبی اش میبیند...

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی