خواب از سر ستارهها پریده است و خون از چشم آسمان چکیده...
چقدر تصویری است خالی از واقعیت!
من متهمِ همیشگیِ این خالی بودن از واقعیت هستم. متهمی غوطهور در تو و دنیایت که به شدت واقعیت دارد و مدام، خالی بودن مرا پس میزند و من، مثل یک ستاره خونی سقوط کرده در دریایی دیوانه، مدام به سینه صخره میخورم
بر میگردم به دریای واقعی تو
میخورم به صخره خیالی خودم
یک دریا واقعیت
یک صخره و یک ستاره موهوم.