همه گرفتارند

در دنیای تو ساعت چند است؟

همه گرفتارند

در دنیای تو ساعت چند است؟

پشت لب‌هایم کلمه‌ها می‌کوبند تا مثل خون که از زخم فواره می‌زند، بیرون بریزند. لب‌هایم را بهم می‌دوزم همانطور که زخم را بخیه می‌کنند.
با کلمه‌های عاصی حرف می‌زنم؛ باید بفهمند که کسی خریدارشان نیست. بفهمند که نای گفتنشان هم نیست!
انگار که گداخته آتش‌فشان می‌شوند و فرو می‌روند توی گلویم.
می‌دانم ای عجایب المخلوقات ناگفتنی! می‌فهمم! حواسم هست که چه موجود بی چفت و بستی شده‌ام در حالی که چقدر مجبورم روی هر مرزی، افسار به دهان خودم بزنم تا مبادا با این کلمات وحشی، پته احساساتم را روی آب نریزم.
روی مرز مستی بایستم
روی مرز بغض مکث کنم
روی مرز عربده خاموش بشوم
و روی هزار مرز دیگر که مبادا دهانم بترکد از کلماتی که تک تک‌شان تو را می‌خواهند!
حواسم هست.

 

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی