همه گرفتارند

در دنیای تو ساعت چند است؟

همه گرفتارند

در دنیای تو ساعت چند است؟

وقتی قمیشی داشت می‌خوند: «تو ماه منی که تو بارون رسیدی/ امید منی تو شب ناامیدی» من تمام ذراتِ وجودِ آکنده به اندوهم رو جمع کردم توی چشم‌هام تا این قاب رو از تو پس نگاهم ثبت کنم که داشتی کاغذ نمونه عطر‌ها رو بو می‌کردی که تصمیم بگیری کدوم عطر برای گرمایی که پیش رو هست، مناسبه. وقتی که صدای قمیشی از لای در نیمه باز کافه میومد که: «و به شوق فردا تو را خواهم دید، چشم راه می‌مانم» من، منِ تکه پاره، باز هم به تویی که حواست به طرز نگاه من نبود، نگاه می‌کردم.

حرف می‌زدی و من توی هر لحظه از سکوتم می‌پرسیدم که: «چطور؟! چطور پیش روی تو اینجا نشستم و دَم نمی‌زنم از جانی که کندم تا همین‌جا!» مدام به خودم می‌گفتم: «سنگ شدم اما صبور نه!» 

دیگر نه می‌دانم نه توان فهمیدنش را دارم که چطور از پس این همه عذاب، این همه اندوه و این همه زخم سر به مهر بر می‌آیم! 

دیگر حتی برابر تو هم از خودم می‌ترسم! می‌ترسم که برایت چه تاب‌هایی که نمی‌آورم! وحشت بَرَم داشته و لب نمی‌زنم...!

شاید نباید این همه راه می‌آمدم؛ شاید نباید به شوق فردای دیدنت چشم به راه می‌ماندم و نباید امیدم می‌ماندی تو شب ناامیدی...

حالا این غم را روی شانه‌هایم به دوش می‌کشم که چرا گذاشتم شوق عشقت، رنج بار هستی‌ام شود و دیر یا زود باید که این زخم را سر ببُرم از توی چشم‌هایی که حواست به آن‌ها نیست؛ از کلماتی که نمی‌خوانی‌شان و از زندگی که دیگر ممکن نیست با تو؛ نه با تو نه بی تو.

پی نوشت: چه ساده نیزه‌ کوبیدی به قلبم

چه ساده نیزه‌ات رو بیرون کشیدی!

چجوری اومدم این همه راه رو!

چجوری این همه راه رو ندیدی...

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی