همه گرفتارند

در دنیای تو ساعت چند است؟

همه گرفتارند

در دنیای تو ساعت چند است؟

۴ مطلب در تیر ۱۳۹۹ ثبت شده است

 

همنشین دل که یارانش برفته بود از یاد

سرانجام

کتاب دینی اش را زمین گذاشت

جام شراب به سرش کشید و به زیارت حضرت حافظ رفت.

صباح الخیر ساقیا!

خوش برگشتی به این جهان پیر و بی بنیاد!

 

هزار سال دیگه که قبرم رو‌ کندند و خواستند به جاش یه ساختمون صد طبقه بسازند

بالاخره شکل صدات از توی قلبم،پیدا میشه...

بالاخره شکل صدات دیده میشه!

بالاترین و والا ترین عذابی که دنیا می تواند به تمام موجودات زنده اش تحمیل کند« بلاتکلیفی» است!

رنج از این عمیق تر و مسخره تر سراغ داری؟!

وقتی جنگ می شود،جنگ شده است دیگر! از اسمش پیداست! آدم توی جنگ،گلوله می بیند،تفنگ می بیند،ویرانی می بیند،خون دلمه  شده می بیند

وقتی زلزله می آید،آدم پاره سنگ می بیند،خراب شدن سقفش را می بیند،آوارگی را می بیند

و یا حتی وقتی یک ساختمان آتش می گیرد و می سوزد،آدم همین طور شعله ها را می بیند که می خزند لا به لای ساختمان؛حتی می بیند که پوستش دارد مذاب می شود از شعله ها

هر بلایی که آدم بتواند «ببیند» نعمت است نه بلا!

بلا زمانی مسخره می شود که آدم نتواند آن را ببیند،بلاتکلیف شود و عین اسبی که به چشم هایش چشم بند می زنند تا رَم نکند،عین اسب هایی که به وودکا به خوردشان می دهند تا سرما را نفهمند،به زیستن در بلای بلاتکلیفی،ادامه می دهند! 

 

بعضی آدم ها هم انگار،یک کتاب نازک و رنجور اند درون پایین ترین طبقه یک کتابخانه کنج دیوار؛تک به تک تپش هایشان را توی کلمات،جا گذاشته اند و رفته اند یک دنیای دیگر.

گاهی،از تمام آدمی که میشناختیمش،یک کتاب می ماند گوشه عصر دم کرده ی تابستان.

گاهی از بعضی آدم ها،چیز بیشتری نمی ماند...