او: میخواهی دست در آب فرو بیاورم، گوش ماهیها را از گوشهایت جدا کنم و مرجانهایی که در کاسه چشمانت لانه کردهاند را خانه خراب کنم؟
من: نه جانم! دیر است! آب، ریههایم را سنگین کرده و «شاید» برنگردم روی آب... دیر است جانم! من احتمال حضور تو در ساحل را به این یقین که غرق شدهام، نمیفروشم.